|
- :: - :: نويسنده : عسل
![]() نام: عسل ......................................................... جنسیت: زن ......................................................... محل سکونت: تهران ......................................................... سن: 9 / 12 / 1359 ......................................................... میزان تحصیلات: ......................................................... شماره تماس: ......................................................... ایمیل و ای دی یاهو: ......................................................... درباره من: مرسی که مهمان تنهاییم شدید نظرات شما عزیزان:
شعر بهار:
شبی در محفلی با آه و سوزی شنید ستم ز مرد پاره دوزی چنین می گفت با پیر عجوزی گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست مخدومی به دستم گرفتم آن گل و کردم خمیری خمیری نرم و نیکو چون حریری معطر بود و خوب و دلپذیری بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دل آویز تو مستم همه گلهای عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم چو گل بشنید این گفت و شنودم بگفتا من گلی ناچیز بودم و لیکن مدتی با گل نشستم گل اندر زیر پا گسترده پر کرد مرا با همنشینی مفتخر کرد چو عمرم مدتی با گل گذر کرد کمال همنشین در من اثر کرد و گرنه من همان خاکم که هستم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
سلام با عرض پوزش از اینکه دیر خدمت رسیدم. امروز وقت کردم به وبلاگ شما بیایم و مطالبت را بخوانم. مثل همیشه مرتب و با معنا و مفهوم بودند. مطالبت. از کوشش و تلاش شما تشکر می کنم. اگر کمکی از من برمی آید... بفرمایید در خدمتم.
پاسخ:سلام به محمد عزیزم .شما هم مثل همیشه گرم و باصفا پیغام و نظر دادید تشکر عزیزم . از بهترین بازدیدکننده های وبلاکم هستی و این یک افتخاره بزرگه برای بنده حقیر ![]() ![]() ![]() ![]() گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شبرو است او، از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید تقدیم به شما ![]() ![]() ![]() ![]() فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمت کارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف میشکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ای که در کوچه معشوقه ما میگذری بر حذر باش که سر میشکند دیوارش آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش تقدیم به گلم ![]() ![]()
پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم
گفتم این قدر از منزلت تو می ببینم بیش گفت خاموش ! هرکس که جمالی دارد هرکجا پا نهد دست ندارندش پیش. تقدیم به دوست خوبم. جمال در اینجا عام است و بر مادی و معنوی اطلاق دارد. پاسخ:سلام محمد رضا عزیزم ممنون از شعرهای بسیاررر زیبایت
ازآجيل سفره عيد
چند پسته لال مانده است آنها که لب گشودند ؛ خورده شدند!!!... آنها که لال ماندهاند ؛ ميشکنند!!!... دندانساز راست ميگفت: پسته لال؛ سکوت دندان شکن است ! من تعجب ميکنم چطور روز روشن دو ئيدروژن با يک اکسيژن؛ ترکيب ميشوند وآب از آب تکان نميخورد!!!... بهزيستي نوشته بود: شير مادر ،مهر مادر ،جانشين ندارد شير مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد پدر يک گاو خريد و من بزرگ شدم اما هيچ کس حقيقت مرا نشناخت جز معلم عزيز رياضي ام!!!... که هميشه ميگفت: گوساله، بتمرگ!!!... با اجازه محيط زيست دريا، دريا دکل ميکاريم ماهيها به جهنم! کندوها پر از قير شدهاند زنبورهاي کارگر به عسلويه رفتهاند تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند چه سعادتي! داريوش به پارس مينازيد ما به پارس جنوبي!!!... رخش ، گاري کشي ميکند رستم ، کنار پياده رو سيگار ميفروشد سهراب ، ته جوب به خود پيچيد گردآفريد ، از خانه زده بيرون مردان خياباني براي تهمينه بوق ميزنند ابوالقاسم براي شبکه سه ، سريال جنگي ميسازد واي... موريانهها به آخر شاهنامه رسيدهاند!!!... صفر را بستند تا ما به بيرون زنگ نزنيم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زديم!!!...
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را. دکتر علی شریعتی با ادب و احترام تقدیم به شما دوست خوبم
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را با سلام و ادب مجدداً تقدیم می گردد. ![]() با تشکر از شما دوست عزیزم محمد رضا
09156063680
![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |