|
شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : ...
این بار هم منم همان که در گرفتاریها بیشتر یاد توست تا در شادیها ! چه تلخ ... اما باز همان بنده آمده که درد و دلش را با تو بگوید ... بگوید ...و بگوید و آرام گریه کند . روزهایم را اندوهگین می گذرانم ... شبهایم را سنگین , نه حق بندگی ات را بجا می آورم , و نه رد آرزوهایم را می گیرم و نه برغم بندگانت مرحم می نهم . خواب دیدم یک شب که مرده ام ... روحی بودم حیران اما شاداب , با تمام وجود احساس کردم خالی بودم . دستانم خالی بود از سنگینی دنیا , نترسیدم با تعجب لذت می بردم , و می گفتم اینست احساسی که باورش داشتم اما نمی فهمیدم . بالای جسدم که رسیدم ... آه ... حیف... درونش رفتم و نفس کشیدم و زنده شدن را تجربه کردم . خدایا من سکوت می خواهم که با تو باشم تنهایم مگذار ... رهایم نکن ... استوارم نگاه دار و خندان . استواریم دلیل زنده بودن است ... و لبخندم راز آرامش . بار الهی بگذار تا استواریم تکیه گاه عزیزانم باشد و لبخندم برهاندشان از غم و غصه . خدایا خود میدانی که چه ساده گول میخورند با خنده هایم !!! و هرگز نمی دانند که چه لرزان است این استواری اما ... نظرات شما عزیزان:
![]() |