|
شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 17:43 :: نويسنده : ...
شادمانی , چهره ی بی نقاب اندوه است به معیار دل؛ و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام , لبریز اشک باشد . در خراش تیغ غم بر پیکر هستی آدمی آیینی است, آنکه شکافی عمیق تر کند , پیمانه شادمانیش فراختر شود ؛ نه مگر پیاله ای که شراب گوارای خویش در آن جای دهید , سوخته جانی باشد , باز آمده از کوزه ی سفالگران؟ و نغمه ی آن عود که جان را تسلا دهد , از اندام چوبی برآید که به نیش تیغی تهی شده باشد؟ به لحظه های شادمانی و سرخوشی , در اعماق قلب خویش نظاره کنید تا که باز یابید , آنچه امروز شمارا مسرور دارد, آری همان است که پیشتر , زهر غمی جانکاه به کامتان ریخته باشد. و در تداوم سیاه تلخکامی باز نگرید تا ببینیدکه اشک در مصیبت آن می افشانید که روزگاری سرچشمه ی شادمانی بوده است . در میان شما جمعی برآنند که گسترده ی اندوه , عظیم تر از شادمانی باشد, و گروهی در فراخنای مسرت , عظمتی گسترده تر یابند . اما من اکنون با شما می گویم , این دو را از یکدیگر جدایی نیست. اینان دوشادوش سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد. و ما همگی پیوسته چون ترازویی هستیم بی تکلیف در میانه ی اندوه و نشاط . پس خزانه دار گیتی آنگاه که شما را برگیرد تا سیم و زر خود قیاس کند , لاجرم کفه ای برآید و کفه ای فرو افتد , تا کدام شادی باشد و کدام غم. نظرات شما عزیزان:
![]() |